بده ساقی می کهنه یکی دوتا بینم
تو مغزم علیه هوشیاری کودتا بینم
اسمــــون رو بنـــــگرم زمین بینم
زمین بنگرم ادما سه تا سه تا بینم
عالم هستــــــی رو قاطـــی پاتـــی
بهـــــار رو در فصل شـــتا بینم
گشنگان رو سیر عاشقان رو شاد
پشت ظالمـــــان همیشه تا بینــم
من از بازیگری روزگار نامرد مینویسم
من از کابوس تنهایی, عالم درد مینویسم
من از حسرت بهار در قلب پاییزی خود
وقت وداع نمودن برگهای زرد مینویسم
من از بیتفاوتی یار به جمله ی اخرینم
من رو تنها نذار بیا برگرد می نویسم
من ازبی پناهی, من از بی خوابی هایم
در شب های زمستانی و سرد مینویسم
خاطرات تنهایی و بی خوابی شب یلدا
از دفتر یک تنهای شبگرد می نویسم
هم گل نسرینی و هم بهجت روی زمین
هم خم زرّینی و هم شوکت دشت یمین
سیستان شده خرم ز تو ، هم زاهدان در بند تو
هم می گلگونی و هم زاده ی عید مبین
چون که شب شد حوریان بوسه زدند بر دست تو
تا سحر شد قدسیان باده زدند سرمست تو
تا گل نسرین بیامد بهجت بلبل رسید
تا فلق زد اختران سایه شدند در شصت تو
بلبلان چهچه زدند بر آن گل نسرین ما
عارفان باده زدند از این " می " نوشین ما
چون گل نسرین رسید ، بین بهجت میهن رسید
زاهدان سجده زدند بر آن مه دیرین ما
رفتی منو باغم یــار نمودی
غم نقطه منو پرگـار نمـودی
رفتی پشت سر نگا نکردی
تموم وعـده ها انکـار نمـودی
قلبم پس نداده امــا برفـتی
چشام بیخواب اشکبار نمودی
فاصله انداختی با دل مــــن
مرز ما شدن دیــــــوار نمــودی
بهر قبض روح شادیـــهام
بــا عزراییل دیـــــــدار نمودی
رفتی وبلبل اواز خون دلم
قطـــع منــــــقار نمــــودی
چون سایه بودم من دایم به دنبــال تو
جا خــوش کرده بودم زیر پر وبــال تو
نگاه تو بهر دیدن من دایم بیتاب بود
علاقه ات نسبت به من بسان افتاب بود
تو گفتی که هیچگاه منو تنها نمیذاری
تو گفتی که تا ابد زفاصله ها بیزاری
تو گفتی من دریاهستم تو چون مــاهی
حتی بهشت رو بی من نمی خـواهی
تو گفتی تا ابد غمخوار ویارمن هستی
گفتی اون دنیا هم کنـــــار من هستی
تو گفتی مایک روح دردوجسم هستیــم
تو گفتی تا ابد زمی وفاداری مستیم
توگفتی وسعت شونه وفایت نهان است
گفتی وسعتش به پهنای کل جهان است
تو گفتی هیچگاه فراموشم نخواهی کرد
تنها نمـیذاری با غـم هم اغوشم نخواهی کرد
گفتی جز توکسی در یادم باقی نخواهد ماند
گفتی جز تو درمیکده ام ساقی نخواهد ماند
گفتی با منی حس کنی با مـاه قرین هستی
گفتی به چشمان عاشقم زیبا ترین هستی
گفتی تو دو بال و پر من بهر پرواز هستی
تـوبهر شکار کبوتــــر دلم باز هستی
توگفتی با هم (روح) سوی عرش پروازکنیم
در کنار هم دراغوش هم اغــــــــاز کنیم
تنهام نمیذاشتی افتــاب ضایـعت میکرد
افتـــــاب زود متوجه سایه ات میکرد
اماافتاب طردنمودی شب نسیه خریـدی
شب که اومد دیگه تو سایه ات ندیـدی
چی شد یهو همه وفاداریت هروب نمود
افتاب هم چه زود هنگام غروب نمود
ازعشق ووفا گفتنت شعاری بیش نبود
نوای عشقـــت ترنم جویباری بیش نبود
اما من سایه ات و دایم به دنبالت گشتم
من ساده خام این همه قیل وقالـت گشتم
سایه همیشه با تو ودایــــم نگران بود
شب بود نمیدیدیش دل با دگـــــران بود
شب نذاشت سایه ببینی به دیده عیانـــت
سایه رفیق نیمه راه سایه اهل خیانــــت!!!؟؟؟؟
سایه ات برای همیشه خانه خراب گشـت
قایق شادیش شکسته غرقه در اب گـشت
سایه ات برای همیشه خانه خراب گشـت
لبــهای تشنه اش عاشـــــق سراب گشـت
سایه ات برای همیشه ز انظاردور گشت
پنهان زنگاهـــت زنده به گـــور گشـت